عرفانعرفان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

نفس مامان و بابا

دیدنی

سلام گل نازنینم  امروز خییلی بامزه خوابیده بودی!!! امروز خونه بابا اردشیر بودیم بعدظهر اونجا خوابیدی من هم کنارت دراز کشیده بودم که با صدای باز شدن در بیدار شدی و نشستی!!حدود 3-4 دقیقه ای همینجور بیدار نشسته بودی که دیگه خسته شدی و به حالت نشسته سرتو گذاشتی زمین و دیدم خوابیدی ازت عکس گرفتم یهووو بلند شدی و باز نشستی ولی ایندفعه با چشمای بسته نشسته بودی!!!  و همینجور سرت بالا و پایین میرفت.. الهی من فدات بشم دلم برات کباب شده بود ولی نتونستم از این لحظه دیدنی فیلم نگیرم٬من هم از فرصت استفاده کردم و ازت فیلم گرفتم بعدش باز همون حالتی خوابیدی... الهی من فدای خوابیدنت برم که اینقد خوشخوابی ...
31 شهريور 1393

ایستادن

عزیز دل مامان 8 ماهه بودی که به دیوار یا میز دست میگرفتی و بلند میشدی کم کم دیگه خودت بلند میشی و روی پاهات می ایستی  دستامو میگیری و یواش یواش راه میری  الهی من فدای تاتی کردنت بشم عزززیزم   این لباسا رو هم بابا مأموریت رفته بود تهران واست خریده.دست بابایی درد نکنه. ...
28 شهريور 1393

مهمون

چند روز پیش عمو احمد و خاله الهام اومدن خونمون.برات یه گاو قرمز آورده بودن خیلی دوسش داری٬هر روز که از خواب بلند میشی میری سراغش به کمکش بلند میشی و سعی میکنی بری سوارش بشینی     دستشون درد نکنه  این چند روزی که اینجا بودن خییلی بهمون خوش گذشت٬یه روزش رفتیم روستای قلات کنار رود.کلی آتیش درست کردیم آخه عمو احمد آتیش درست کردنو خیلی دوس داره   دیروز عصر حرکت کردند به سمت قم٬وقتی راهیشون کردیم و برگشتیم خونه من و بابایی خییلی حالمون گرفته بود  آخه وقتی با همیم خیلی بهمون خوش میگذره و از اینکه رفته بودند ناراحت بودیم! امیدواریم به اونها هم خوش گذشته باشه ...
15 شهريور 1393
1